بانه :
شب جمعه نگارم رفته بانه
بياره جنس چيني تا به خانه
نخواهم جنس چيني تاهميشه
خداوندا توي بانه بمانه !!
گاگول :
همه جوهاي دنيا را درودن
هزاران شعر بي معني سرودن ،
به دوش خويش بُردن كوه الوند
فلات خشك را دريا نمودن ،
از انسان خسيس و گاوسيرت !
ز بهر قرض يك تومان ربودن ،
به خرها علم ِ شيمي ياددادن
به علم مردم نادان فزودن ،
بدي هاي تمام مردمان را
به ضرب و زور و با سختي زدودن ،
از آن بهتر به نزد من «رضايي»
كه زير ِ دست ِ يك گاگول بودن !
كجا وآن كجا :
خال مهرويان سياه و دانه ي فلفل سياه
هردو جان سوزند اما اين كجا و آن كجا ؟
«لاادري»
بيت اوّل اين شعر گم شده! هركسي آن راپيدا كرد به اداره اشياي گم شده تحويل بدهد و جايزه اش را بگيرد .
اين يكي از نان خالي سيرو آن يك ازكباب !
هردوتا سيرند ،امّااين كجاو آن كجا ؟
اين يكي زير فشارو آن يكي زير دلار !
هردوتا زيرند، امّا اين كجاو آن كجا ؟
اين يكي پيري است ثروتمندو آن يك لاقبا !
هردوتا پيرند، امّا اين كجاو ان كجا ؟
اين يكي درگيريارو آن يكي درگير كار
هردو درگيرند ،امّااين كجاو آن كجا؟
اين يكي شيري است آدمخوارو آن يك آبكي !
هردوتا شيرند ،امّا اين كجاو آن كجا ؟
عكس «نانسي عجرم»و عكس زن ِ«حاجي صفر »
ازتصاويرند،امّااين كجاو آن كجا ؟
«خواهشا ! صحبت نكن» با اصطلاح ِ«زر نزن» !
از تعابيرند ،امّااين كجاو آن كجا ؟
يك نفرباسكته مُرده ،يك نفرباشاخ گاو !
هردو تقديرند ،امّااين كجاو آن كجا ؟
آفتابه دزدي و از مال مردم اختلاس
هردو تقصيرند،امّااين كجا و آن كجا ؟
دوستان ،«اكبرسبيل» و دايي اش «اصغر چپق»!
از مشاهيرند،امّااين كجاو آن كجا ؟
اين يكي زنجير زن بر گردن آن زنجير عشق !
هردو زنجيرند ،امّااين كجا و آن كجا ؟
خانم «حاجي سليمان »با سگ«حاجي رجب » !
هردومي گيرند ،امّااين كجاو آن كجا ؟
هم تفنگ «حاج اكبر »هم خشاب «مش حسن » !
خالي از تيرند ،امّااين كجاو آن كجا ؟!!
تخم مرغ :
من اين قطعه را ده دوازده سال پيش سرودم و گمان مي كردم به زودي كهنه مي شود ولي متاسفانه هنوز هم اين شعرمصداق دارد :
خروسي گفت بامرغي :«عزيزم
گرانقيمت شده تخمت جديدا !
فداي تو !بدان كه خاك پاتم
وايضا دوستت دارم شديدا» !!
دزدبازار :
خواند شب در«مايه افشار» دزد :
«شد سرازير از در و ديوار دزد »!
ظاهرا مجنون وليكن راهزن !
بوسه مي دزد زروي يار دزد !
خوب مي داني كه وقت دوختن
بُرده از پيراهن و شلوار دزد !
پول در مي آورد وقت فروش
اززمين صاف و ناهمواردزد !
خنده برلب مي زند جيب تورا
موقع روبوسي و ديدار دزد !
چندروزي رفته زندان چون همه
باسند آزادشد هربار دزد!
رفته بودم سالني ديدم كه واي !
مي زند بادوستانش تاردزد !
چندشركت ساخته درهركجا
از فروش «شيشه» و «سيگار»دزد !
آدم بي غيرت و بي عاطفه
آدم لوطي و مردم خوار دزد !
مثل كودك زودگولت مي زند
وقت پند و موقع گفتاردزد !
من نديدم گر شما ديدي بگو
هيچ آويزان شده بردار دزد ؟!
پول مردم را كه خورده دايما
مي خورد «شامپاين» توي «بار» دزد !
رفته بودم بنده جايي ،پيش ِمن
سبزشد ناگاه يك خرواردزد !
پيش ازاينها دزد مخفي مي شده
حال آزاداست درانظاردزد !
شورت يك حاج خانمي را نيمه شب
برد و قايم كرد توي غار دزد !!
ديده ام شب زنده داري مي كند
تا بدزد چيزي از بازار دزد !
زردو لاغر شخص زحمت كش ولي
همچوگاو گنده و پرواردزد !
صبح كه از خانه بيرون مي روم
مي شودروي سرم آوار دزد !
قحبه اي را تور زد دركوچه اي
برد اوراتوي آب انبار دزد !
دايم ازقانون چرادرمي رود
هچمو متن و مطلبي فرّاردزد ؟!
دزدي خودرا چوگيرافتد كند
چون تمام دزدها انكار دزد !!
چون كه تو دزدي، پدر جد ّ تو دزد !
بنده را هم مثل خود انگار دزد !
آب رفته ها :
آن بطري شير آب رفته !
نان ، خامه ، پنير آب رفته !
هرچند كه نمره هاست بالا !
شاگردو دبير آب رفته !
دانشكده و كتاب ودانش !
استاد كبير آب رفته !
هرچيز كه مي خريم امروز
چون آدم پير آب رفته !
آردو شكر و مداد و دفتر
نانوا وخمير آب رفته !
پيدا شده باسن قشنگش !
شلوار« منير» آب رفته !
غرقيده !ميان رشوه و پول !
در زير مدير آب رفته !
سيران همه شير و آبرودار !
انسان فقير آب رفته !
يك مُرده چنين نوشت از قبر
«منكر»وَ«نكير» آب رفته !
شلوارمراببين چگونه
گرديده حقير،آب رفته !
وجدان مرا مپرس اي دوست !
دروضع اخير آب رفته !
قصّه :
قصه شنيدم كه زنش را يكي
مردك ِ ديوانه و غرق شكي !
برد به همراه خرش داد گاه !
گفت كه :«اي قاضي آگاه ، آه !
شاكي ام ازاين خرو اين حالتش !
چشم زنم هست برآن آلتش !
چونكه شودراست وي از پنجره
ديدزند آلت خر يكسره !
آمده ام تاكه طلاقش دهم !
شاكي پرونده من ،اومتهم »!!
گفت به او قاضي بسياردان :
«مردك زن باز خمُش باش ،هان !
تو زده اي ديد به زن ها مُدام
لاس زني موقع حرف و كلام !
گاه شوي مايل ِهمكارخود!
بي خبراز همسرو از يار ِخود !
چون بخورد چشم تو برخانمي
غافلي ازاين كه سري يا دُمي !
اي همه فكرتو جماع و طلاق !
سجده گهت باسن ِ زنهاي چاق !
تو كه خوداز همسرِخود بدتري !
آبروي نوع ِ بشر مي بري !
اي بشرِ موذي و پرادّعا !
هرزه تو و متّهم او ؟ پس چرا؟!
حكمِ من اين است دراين ماجرا !
مردولي فاحشه هستي شما» !!
ترسم نرسي به كعبه :
روزنامه جام جم : مجازات حاجيان معتاد 5تا15سال ممنوع الخروجي
اي حاجي معتاد كه سرگرداني !
جاساز مكن موادرا پنهاني !
اينگونه كه ترياك به ساكت زده اي !
ترسم نرسي به كعبه اي ايراني » ! !
غمم اين نيست :
آنكه سرمايه ي بسيار كلاني دارد
بيست سال است كه يك جفت كتاني دارد !
ظاهرش چندش و درد آوروبسيار كثيف !
باطنش وحشت وآشوب ِ نهاني دارد !!
صاحب «ويلا» و« ژيلا»ست بسازو ينداز !
قشر زحمت كش ِما نيز ژياني دارد !!
غمم اين نيست كه بيمارم و قاطي كردم !
چونكه اين جامعه بسيار رواني دارد !!
خر ِما گرچه خودش فاقد تحصيلات است !
شاداز اين است كه پالان ِ گراني دارد !!
خانمش گرچه خوش اخلاق، ولي مي گويد :
«خانم آن است كه آقاي فلاني دارد »!!
نرسيدست چرا روزي صدساله ي او
اي خدا «حاج حسن »نيز دهاني دارد !!
خانمي را كه دم ِ پارك بلندش كردي !
برحذر باش كه يك شوهر ِ جاني دارد !!
داخل ِ صفحه ي غمناك حوادث ديدم
كشور ما چقَدَر قاتل و زاني دارد !
كارمنداست ولي اهل زدو بند و كلك !
هرچه دارد همه از رشوه ستاني دارد !
زن اومؤمن وخودفاسق و اهل نظراست !
«سوسن »و «نسترن »و«ژاله»،«بماني » دارد !
نچريده است ولي شكرخدامي گويد !
پيرما ذوق ِ همين چشم چراني دارد !
گرچه دزديده و رفته است ،برو دنبالش !
دزدهمدست ِ شما نيز نشاني دارد !!
زاهدانه است اگر زندگي ظاهري اش !
خانه اش كاخ ودر آن آنچه كه داني دارد ،
داخل ِ خانه ي خود حوري و استخرو سونا !
مي و معشوقه ،جكوزي و جناني دارد !!
داخل پارك خلافيدي ! وگيرافتادي !
غلت خوردن پسر خوب مكاني دارد !!
قضيه شوهر هشتم :
خانمي كه هفت شوهر كرده بود
شوهر هشتم به تورش خورده بود
هشتمين شوهر چواورا ديد گفت :
«كارمنداست و بلند و حال ِمفت !
پاك و معصوم است ،چيزي نادر است !
برتنش بيگانه اي نابرده دست !
چشم پاكي اي نگار نازنين
هست چونكه آن نگاهت برزمين »!
بي خبر از اين كه آن انسان نما !
خورده مارو گشته همچون اژدها !
گفت زن پيش ِ خودش خندان و مست :
«شوهرم شو اي خر ِ ظاهر پرست !
تادهانت صاف گردد بعدازاين !
مي گريزي از وطن تا هند و چين !
مي درانم گر بجنبي خشتكت !
مي زنم چاقو به چاك ِ دنبكت !
دارخواهم زد تورا با مهريه !
مي ستانم از تو هي مهر و ديه !
شوهرم شو يك دوروزي بعداز اين
گندي اخلاق ِ زشتم راببين !
ظاهرم شيك است و ناز و بانمك !
باطنم پوسيده است و پركپك »!
اي بسا گردو كه سبز است و تُپُل !
اندرونش خالي است و خاك وخل !!
اي بسا پيراهن ِ شيك و شريف
داخلش انسان بيمار و كثيف !
اي بسا آهن كه رنگ ِ دوده است !
ظاهر ِ آن با طلا اندوده است !
واي اگر روزي طلايش مس شود!
شوهر بيچاره عمرش تس شود !!
اي بسا انسان كه خاك رُس شده !
زن گرفته، كلّ عمرش چُس شده !!
دوستان پايان ندارد اين مقال !
ازدواج است و هزاران قيل و قال !!